از«شانزده آذر» تا «انقلاب»

خیابان «شاه‌رضا»، بعد از «شانزده آذر»، دیگر تنها می‌توانست «انقلاب» باشد و بس!

نگاهی گذرا به تقویم سال‌های نه چندان دور، این مدعا را ثابت می‌کند. روزهای سرد و پاییزِ فصل‌های شور و شعور، روزهایی که «سرها در گریبان» فرو رفته و دیگر از «دوستانِ دور یا نزدیک» نمی‌توان چشمِ یاری داشت. سال ۱۳۳۲ که زمستانش چه زود فرا رسید و در دل تموز، باران اندوه و یأس بر دل مردم این سرزمین باریدن گرفت، سال پر از عبرت و اندیشه است.
در تقویم حاطرات دانشگاه سراغ آذرماه می‌روم. سرم سنگینی می‌کند و قلبم به تپش می‌افتد. برای من که چند سالی است در دانشگاه تهران مشغول تحصیل هستم، این اولین مرتبه است که احساس می‌کنم می‌توانم خود را با گذشته «دانشگاه» پیوند بزنم؛ با تک‌تک روزها و ماه‌های آن، با تاریخ و جغرافیای آن…
از خیابان شانزده آذر قدم به دانشگاه می‌گذارم و برای اولین بار همراه با هر فدمی که بر می‌دارم، به گذشته‌ای فکر می‌کنم که برای «من» به یادگار مانده است. نگهبانانِ دانشگاه با لباس فرمِ مرتب به هر دانشجو یک شاخه گل هدیه می‌دهند و من در ذهن خود تصور می‌کنم که چه اتفاقی می‌تواند «دانشگاه» را به «انقلاب»، خیابان را به «تاریخ» و دانشجو را به «حماسه» پیوند زند.
 آنچه در جواب حاضر می‌شود، «شانزده آذر ۱۳۳۲» است که به آن «روز دانشجو» می‌گویند.
شاخه گل را بو می‌کشم؛ احساس رزمنده‌ای را دارم که برای دفاع از مرز‌ و‌ بوم سرزمینِ خویش قدم در راه حق برداشته است. چشم‌هایم از سرِ اشتیاق برق می‌زند و با سینه‌ای مالامال از اطمینان با خود می‌گویم: «تنها دانشجو می‌تواند چنین حماسه‌ای بیافریند؛ اوست که می‌تواند از «شاه‌رضا»، «انقلاب» بسازد و برای این کار تنها یک «شانزده آذرماه» کفایت می‌کند تا از دلِ زمان، «حماسه‌ای» بیافریند که در یاد‌ها ماندگار گردد.
دیگر مطالب

Comments are closed, but trackbacks and pingbacks are open.