چشم‌انداز امروز و فردای «هزارماسوله»

صبح وقتی در یکی از خانه‌های مجموعه روستاهای به هم پیوسته این‌جا بیدار می‌شوید‌، چیزی که در برابرتان قرار دارد بیشتر شبیه یک تابلوی نقاشی یا عکسی از منظره کوه‌های آلپ است؛ این‌جا «اورامان» است؛ ‌منطقه‌ای در دامنه غربی زاگرس،‌ که پشت دیوار کوه‌های در برابرش، مرزهای اقلیم کردستان قرار دارد.

هفتاد و پنج کیلومتر بعد از مریوان،‌ اروامان روی شیب تند کوه است؛ روستاهای طبقاتی که باعث شده بعضی‌ها این منطقه را با عنوان «هزار ماسوله» برگرفته از نام شهری گردش‌گرپذیر در گیلان، بشناسند. حالا مدتی است که از مجموع روستاهای این منطقه، شهر اورامان در تقسیمات کشوری سر برآورده است.
اهالی می‌گویند قدمت این جا به هزار و پانصد سال پیش می‌رسد، پژوهش‌های تاریخی حتی از این هم پیش‌تر رفته‌اند و می‌گویند این منطقه سکونت‌گاه انسان‌های اولیه بوده،‌ شواهد زندگی انسان متفکر هم در عصر آهن در این منطقه پیدا شده است. اسنادی از یک غار در این اطراف پیدا شده که به «بنچاق اورامان» معروف است،‌ سه تکه سند نوشته شده روی پوست آهو،‌ مربوط به معامله دو تاکستان و یک قطعه زمین؛ از این میان، دو سند به خط و زبان یونانی است متعلق به دوره سلوکیان،‌ دیگری به خط پارتی که تخمین زده می‌شود عمرش شصت سالی از دو سند قبلی کم‌تر باشد و تاریخش به دوره اشکانیان بر گردد. هر سه این سندها در موزه برتانیا نگهداری می‌شوند.
منطقه دیگری به همین نام هم در اقلیم کردستان قرار دارد؛ اورامان ایران و کردستان علاوه بر نام، در گویش محلی هم با هم مشترک هستند؛ شاخه‌ای از زبان که جزو یکی از سه شاخه اصلی زبان کردی نیست و زبان‌شناسان معتقدند گویشی مستقل است که به آن « هورامی» می‌گویند و در آوا و واژه ترکیبی از زبان‌های عربی، ‌ترکی و فارسی به نظر می‌رسد.
از بالا که به اورامان نگاه کنید، ‌سه خیابان اصلی آسفالت‌شده دیده می‌شود و باقی همه راه‌های پر پیچ و خم در میان خانه‌هایی که قدیمی‌هایشان هنوز دیوار سنگی دارند و تازه‌ترهایشان از آجر و سیمان هستند. شهر اورامان که حالا شهرداری و شورای شهر هم دارد،‌ نه یک کتاب‌فروشی دارد و نه یک باجه روزنامه، راهی که به اورامان می‌رسد پر پیچ و طولانی و در یکی دو نقطه صعب‌العبور است، فاصله زیادش تا مریوان هم باعث شده بقالی‌ها هم روزنامه‌ای برای فروش نداشته باشند،‌ با این که بعضی اهالی به اینترنت دسترسی دارند،‌ سرعت اینترنت بسیار کم است، در ارتفاعات بعضی شبکه‌های موبایلی هم از دسترس خارج می‌شوند و سکوت در دسترس است.
زندگی ساده ساده ساده را این جا می‌شود پیدا کرد، ‌تمام دامنه کوه از پس و پیش منطقه مسکونی شده باغ میوه است، ‌بیشتر گردو که برای اهالی اهمیت زیادی دارد و به غیر از آن،‌ گلابی و شفت‌آلو،‌ علاوه بر باغ‌داری در این منطقه بعضی از مردم هم گله‌دار هستند،‌ با این که می‌گویند در هشت‌، ‌9 سال گذشته وضعیت گله‌داری خیلی خوب نبوده و تعداد حیوانات کم شده، هنوز معیشت عده‌ای از مردم از گله‌داری است و روی دامنه کوه می‌شود دسته‌های بزی را دید که مشغول چرا هستند و خوشحال این طرف و آن طرف می‌روند، بدون توجه به این که چریدنشان در پوشش گیاهی فقیر زمستانی کوه‌های این منطقه چه تاثیر ویران‌گری بر فرسایش خاک می‌گذارد.
اینجا در روز پنج وعده صدای اذان شنیده می‌شود،‌ به دلیل ارتفاع منطقه و محاصره شدن شهر در میان کوه‌های بلند،‌ طلوع خورشید با اذان صبح فاصله زیادی دارد، از آن طرف،‌ اذان مغرب را که می‌گویند و چراغ‌های شهر که کم کم روشن می‌شود،‌ آدم‌های زیادی نیستند که هنوز در کوچه‌ها مانده باشند. ساعت شام،‌ همزمان با تاریکی هواست،‌ نتیجه این که بعد از شام، ‌ساعت‌های طولانی شب، پیش روی خانواده‌هایی است که کنار هم هستند و نیستند.
این‌جا مردهای زیادی هستند که شهرشان را رها کرده‌اند و در تهران کار می‌کنند، ‌ظاهرا شغل نگهبانی و سرایداری محبوب است،‌ و قطعا درآمد و امکاناتش از زندگی در این منطقه بهتر است،‌ سختی‌اش هم دوری راه است و هوای آلوده. ‌خانمی که پنج سال پیش ازدواج کرده و با همسرش در برجی در قیطریه تهران زندگی می‌کند، می‌گوید: « بدی تهران همان هواست، از وقتی آن جا زندگی می‌کنم ریه‌هایم حساس شده است و مدام تنگی نفس دارم،‌ از خانواده‌ام دورم و دلم همه‌اش برای خواهرها و برادرم تنگ می‌شود، ‌حالا که بعد از چهل روز می‌خواهم به تهران برگردم دلم خیلی گرفته که باید پدر و مادرم را تنها بگذارم. بالاخره این همه زحمت کشیده‌اند و بچه بزرگ کرده‌اند ولی ما نمی‌توانیم این‌جا پیش آنها زندگی کنیم.»
فعلا که همه دور هم هستند، بعد از شام،‌ محفل شب‌نشینی به راه است، همسایه‌ها به خانه هم می‌روند، ‌اقوام به هم سر می‌زنند و چند ساعتی وقت می‌گذرانند،‌ کمی به خوردن چای و پوست کندن سیب، ‌بیشتر به دیدن سریال‌های تلویزیون و خبر گرفتن از حال دیگران.
حق دادن به آدم‌ها برای این که این محیط صمیمی و هوای پاک با آن منظره یگانه را رها کنند و به تهران بیایند،‌ راحت‌تر می‌شود وقتی بدانید که تا کیلومترها در این اطراف پزشک متخصص پیدا نمی‌شود، ‌اگر برف ببارد و گردنه بسته شود ممکن است تا چندین ساعت و حتی چند روز، ‌رابطه این‌جا با نزدیک‌ترین شهرها قطع شود، ‌و این اتفاقی نیست که کم افتاده باشد.
با رشد گردشگری،‌ به نظر می‌آید تمایل جوان‌های تحصیل‌کرده برای برگشتن به شهرشان بیشتر شده است،‌ مرد جوانی که به تازگی درس جامعه شناسی‌اش را در دانشگاه سنندج تمام کرده می‌گوید:‌« به هر حال زندگی این است دیگر،‌ اگر ول کنیم همه چیز می‌افتد به دست دیگران، اگر می‌خواهیم کاری کنیم،‌ باید خودمان پای کار بایستیم.»
دیگر مطالب

Comments are closed, but trackbacks and pingbacks are open.