رقیب اینترنتی برنامه هفت در ایام جشنواره فیلم فجر
«سی و پنج» نام برنامهای اینترنتی است که فریدون جیرانی ویژه ایام سیوچهارمین جشنواره فیلم فجر تدارک دیده و هر شب ساعت ۲۲ روی سایت فیلم نت قابل رؤیت است.
اولین قسمت از این برنامه که شامگاه دوشنبه رأس ساعت ۲۲ روی سایت قرار گرفت، به مصاحبه با حامد بهداد اختصاص داشت. بهداد امسال با دو فیلم «یک شب اتفاق افتاد» ساخته تینا پاکروان و «هفت ماهگی» به کارگردانی هاتف علیمردانی در جشنواره حضور دارد. مهمترین بخشهای این مصاحبه را در زیر میخوانید:
من داستان عاشقانه «یک شب اتفاق افتاد» را خیلی دوست داشتم. تا حالا از این عشقها داشتی؟ عشق به یک زن مسنتر از خودت؟
بهداد (در حالی که جا خورده و با خنده): این چه سوالیه؟ بالاخره آدما حتما براشون انواع و اقسام حالتها پیش اومده دیگه. از عشق به عروسکی که خودت درست کردی تا مدل «مالنا» (فیلمی ساخته جوزپه تورناتوره با بازی «مونیکا بلوچی» که در آن پسری عاشق زنی بزرگسال میشود) یا برعکسش بالاخره همهجوره هست.
آخه اینقدر خوب گریه کردی که روی همه اونهایی که دیدن تأثیر گذاشت.
بهداد: آره خب. خیلی از قصه خوشم اومد. موقعیت عجیبی بود. مشابه داستان «روسری آبی» خانم رخشان بنی اعتماد. یک عشق نامتعارف حالا اعم از اختلاف سنی یا اختلاف طبقات اجتماعی برای مخاطب چالشبرانگیزه اما در نهایت همیشه عشقه که میبره.
در ادامه جیرانی زندگی حامد بهداد را به ادوار مختلفی تقسیم کرد و از او خواست نسبت به کلماتی که بیان میکند در چند خط توضیح دهد.
دوره اول: کودکی
تولد
بهداد: ۲۶ آبان ۱۳۵۲
پدر
بهداد: اگه بخوام از آخر به اول بگم پدرم فوت شد و رفتنش خیلی توی این ۲ سال روم تأثیر گذاشته و مدام توی ذهنمه.
مادر
بهداد: رابطه خیلی عاطفیای با هم داریم و سلیقهشون خیلی در زندگی من مؤثر بوده. علاقه مادر به هنر روی دلبستگی من به تئاتر خیلی تأثیر داشت.
شهر
بهداد: خراسان. شهرم خراسانه بیشتر تا مشهد. یعنی تأثیری که میبرم از سرزمین خراسان میبرم.
بازی
بهداد: به نظر میاد همیشه توی بازیها شکست خوردهام.
کارتون
بهداد: برام به ۲ گروه قبل و بعد از انقلاب تقسیم میشه. بعد از انقلاب هم کارتونهای خوبی پخش میشد اما من کارتونهای قبل از انقلاب رو بیشتر دوست داشتم.
تظاهرات
بهداد: یادمه. هم داد و بیداد مردم و صدای گلوله یادمه و هم وقتی سال ۵۷ انقلاب پیروز شد قلمدوش پدرم توی تظاهرات بودم. یادمه توی مسیر میدان شهیاد تا میدان آزادی چقدر جمعیت زیاد بود.
جنگ
بهداد: مهمترین چیزی که یادمه اسبابکشی بود و گریه همسایهها که نمی فهمیدم برای چیه. بار و بنه رو چیدیم توی ماشین شوهرخالهام و راهی نیشابور شدیم. اون سفر و بازگشت به نیشابور، تلخکامیها و ورشکستگیهای پدر، مرحله افول زندگی ما بود. من تهران بزرگ شده بودم و وقتی رفتم نیشابور لهجه مردم رو نمیفهمیدم و متأسفانه خونهای که داییم برای ما در نیشابور گرفت، جای خیلی بدی بود. جایی بود که امنیت نداشتیم. به هر حال شهر مادریم بود ولی من با ناخودآگاه جمعی اونجا همراه نبودم.
دوره دوم: نوجوانی
دبیرستان
بهداد: نیشابور بودم و بعد رفتیم مشهد. مجاور آقا امام رضا (ع) شدیم. پدر معنویم مرحوم «حبیبالله بی گناه» که سال دوم دبیرستان معلم ادبیات مون بود و باعث شد میل به توجه به مسائل معنوی در من زیاد بشه. به نماز و روزه و زیارت و پرورش روح بیشتر ترغیب شدم. من همه چیز زندگیم رو از امام رضا (ع) دارم. بالاخره مکانیزم هر فردی فرق میکنه. یکی فکر میکنه موفقیتهاشو از عقل داره، یکی از تلاش و کوشش، یکی مثل من حاصل توفیق میدونه. منم دلم خواسته این جوری با خودم حال کنم و از موفقیتهام چنین برداشتی داشته باشم.
درس
بهداد: درسام همیشه ضعیف بود. دوره راهنمایی که نیشابور بودم به جای ۳ سال ۶ سال طول کشید ولی در عوض توی ورزش خوب بودم. در وزن ۵۴ کیلو مسابقه بوکس میدادم.
دوست
بهداد: از این نظر شانس آوردم. در نیشابور کمتر ولی در مشهد و تهران رفقای خیلی خوبی نصیبم شد.
کتاب
بهداد: خوب میخوندم. توی دوران دبیرستان خیلی خوب مطالعه میکردم. مهمترین میراثی که پدرم برای ما گذاشته یک کتابخانه مفصله. من از لابهلای مطالعه کتابهای پدرم دچار رشد شدم. حالا کم یا زیاد.
فیلم
بهداد: همیشه علاقهمند به فیلم بودم و از ۳-۴ سالگی منو میبردن سینما. در تهران فیلمهای هندی «شعله»، «سنگام»، «سورج» و «رام و شام» و …. رو یادمه توی سینما دیدم. اما نیشابور اون سالها سینما نداشت و ما ویدئوی بتامکس لای پتو میپیچیدیم و میرفتیم خونه همدیگه فیلم میدیدیم. اون سالها کسانی رو که ویدئو داشتن میگرفتن و شلاق می زدن. بعد سینما فیروزه افتتاح شد و ما چند وقت اونجا فیلم دیدیم تا اینکه اومدیم مشهد و «وی.اچ.اس»دار شدیم و دیگه من تقریبا به مدت ۲ سال هر شب فیلم میدیدم و با سینمای دهههای ۵۰ تا ۷۰ آشنا شدم تا اینکه پدرم ناچار شد برای پرداخت هزینههای دانشگاه من اون ویدئو رو بفروشه. هر ترم ۳۰ هزار تومن بود. اون ویدئو رو ۶۰ هزار تومن فروخت تا من ۲ ترم رزرو داشته باشم.
عشق
بهداد: بله تجربهشو داشتم ولی همیشه یک طرفه بود. من به خاطر عدم اعتماد به نفس همیشه یک طرفه عاشق میشدم و همین باعث شد اشعار حافظ و سعدی رو حفظ کنم. همین عشقهای یک طرفه باعث شد من سمت ساز و آواز برم، قرآن بخونم و شعر حفظ کنم.
دوره سوم: جوانی
دانشگاه
بهداد: اون ایام با پدرم دچار سوء تفاهمهایی بودیم و پدرم از دستم عصبانی بود. نمیدونم چرا، شاید چون من شبیه خودش نبودم. شاید چون مرد سنتی و اخلاقی بود از من تعجب میکرد که به هیچ اصولی پایبند نبودم. اینه که پدیدهای مثل من رو درک نمیکرد و نمیشناخت و نمیتونست کنترل کنه. همین چند سال پیش «سحاب زری باف»، عکاس، از بابام پرسید شما جدی حامد رو میزدین؟ پدرم در جوابش گفت: با این نمیشد جز این رفتار کرد. اصلا قابل کنترل نبود.
اینه که من اون ایام با پدرم قهر بودم. با این وجود وقتی دانشگاه قبول شدم و میخواستم برم پدرم گفت میرسونمت و اونجا توی ایستگاه قطار بود که برای اولین بار متوجه شدم پدرم چقد پیر شده و خیلی ناراحت شدم. از دور نگاهم افتاد به حرم امام رضا (ع) و خودم و خانوادهام رو دعا کردم. ولی با ورود به دانشگاه مرحله دیگهای از زندگیم شروع شد. دانشگاه یک فضای عجیبی بود. همه باهوش، همه پویا. واقعا فضای عجیبی بود. انگار تیر از چله کمان رها شده باشه و داره فضا رو میشکافه ولی هنوز هدف رو پیدا نکرده.
سیاست
بهداد: نه سوادش رو داشتم و نه گرایشش رو. چون محافظهکاری پدرم و متوسط بودن طبقهمون و ترس و احتیاط بیش از حد مانع میشد از اینکه وارد فضاهایی بشیم که گزندی بهمون برسه. من فقط میخواستم از دالانهای وجود خودم یک آرتیست دربیارم. به اندازه کافی همین هنرمند بودن میتونه جرم باشه. به زیباییسالاری اضافه کنه و زشتسالاری رو بکوبه. فعالیت سیاسی من در حد رأی دادن و شنیدن اخبار بوده.
اصلاحات
بهداد: سؤال بعد
سعید حجاریان
بهداد: سؤال بعد
توسعه سیاسی
بهداد: سؤال بعدی
رمان
بهداد: رمان از دستاوردهای دوران دبیرستان من بود. پدرم خیلی «الکساندر دوما» دوست داشت و من هم همه کتاباشو تو اون دوره خوندم.
شعر
بهداد: این میراث خانوادگیمونه. تکتک خانوادههای مشهدیها، نیشابوریها، اهالی سبزوار و همه خراسانیها شعر، دوتار، تار، نی و … تو وجودشون هست. اونجا شهر شعره. پدرم شاهنامه فردوسی رو حفظ بود. خودم هم ارادت عجیبی داشتم خدمت حضرت حافظ و دارم. توی شاعرین جدیدتر کمتر با شاملو و سهراب سپهری و بیشتر با فروغ فرخزاد و مهدی اخوان ثالث و کمی هم نیما یوشیج دمخور بودم. کارهای جلال آل احمد رو با «مدیر مدرسه» توی سال اول دبیرستان در نیشابور شروع کردم. بعدها از آشناییش با ابراهیم گلستان و هم دوره بودنش با فروغ فرخزاد با خبر شدم و اینکه جلال آل احمد بود که ناصر تقوایی رو به ابراهیم گلستان معرفی کرد و… دیگه همه کارهای آل احمد رو مرور کردم.
سمندریان
بهداد: وقتی از مشهد میخواستم بیام تهران دو تن از دوستانم گفتن حتما اونجا آقای سمندریان رو ببین. همون روزهای اول که با مادرم برای ثبت نام اومده بودیم، جلوی دانشگاه ایشون رو برای اولین بار زیارت کردم. بعدها رفتم توی مدرسهشون ثبت نام کردم. همزمان توی دانشگاه هم دانشجوشون بودم و بیشترین تأثیر و آموزههای بازیگری رو از استاد سمندریان دارم و ایشون مثل پدر من بودن و خیلی به من لطف و علاقه داشتن. ایشون در رشد و ارتقاء بسیاری از بازیگران و از جمله من خیلی خیلی تأثیرگذار بودن.
آخر بازی (فیلمی از همایون اسعدیان)
بهداد: سال ۱۳۷۷ توسط رامبد جوان به همایون اسعدیان معرفی شدم که اولین ورود من به عالم سینما بود ولی با شکست مواجه شد و فیلم نفروخت. در مجموع برای من نقطه ورود به سینما بود.
چای تلخ
بهداد: من در این تجربه خیلی از آقای ناصر تقوایی آموختم. اصلی به نام «تمرین» که شاید یک کلمه باشد ولی پروسهای است که باید با تمام وجود درکش کنی و ما سر فیلمبرداری چای تلخ همه چیز را باید تمرین میکردیم. ما اونجا بعضا به خاطر وسواسهای آقای تقوایی کلافه میشدیم ولی بعدها فهمیدیم کلاس درسی بوده که معنای واقعی تمرین را به ما فهمانده. ای کاش این فیلم ساخته میشد و تمام میشد و ما این فیلم رو میدیدیم. سندی از استادی آقای تقوایی بود. نصف پلانهاش الآن موجوده ولی متأسفانه عدم همکاری آقای سعید حاجی میری با تقوایی و تحمل نکردن این استاد باعث شد از حقش کوتاه نیاد و این فیلم ناقص موند. حاجی میری هم حرفهایی زد که ظاهرا حق داشت ولی باید کوتاه میومد تا این فیلم ساخته شه. حیف شد واقعا.
بوتیک
بهداد: بعد از فیلم «آخر بازی» دو سال بی کار بودم. تا اینکه هادی انباردار و مرحوم اردشیر افشین راد در دفتر هدایت فیلم من رو با حمید نعمت الله آشنا کردن و من بازیگر «بوتیک» شدم و از اونجا به بعد بود که زندگی من عوض شد و مدام نقش گرفتم و رشد کردم.
کافه ستاره
بهداد: به هر حال از فیلمهای خوبمه
روز سوم
بهداد: فکر میکنم تمام ادعاهای جوونی که داشتم مبنی بر اینکه «من بهترینم» و … در این فیلم تبلور پیدا کرد. لذت بردم از اینکه در دوران جوانی این نقش رو بازی کردم و از اقبال عمومیای که نصیب این فیلم و این نقش شد. هنوز هم که هنوزه وقتی بازیم رو توی اون فیلم نگاه میکنم میبینم که در سن ۳۲ سالگی چقدر خوب از پس نقش براومدم و چقدر با تبحر این نقش رو ایفا کردم.
موسیقی
بهداد: موسیقی مجاور شغل ماست و ما همیشه در سینما و تئاتر با اون همدم بودیم. از طرف دیگه من همیشه به ساز زدن علاقه داشتم و همیشه همراه بودم باهاش.
حقوق بشر
بهداد: ما هنرمندان به خاطر حساسیتهای بیشتری که داریم، آسیبهای بیشتری که خوردیم و رنج بیشتری که میبریم هر شب قبل از خواب خودمون رو مرور میکنیم و به اعمال روزمون فکر میکنیم. توی این خلوتها از روی خودمون میتونیم بفهمیم جهان به چه چیزی احتیاج داره. از روی خودمون میتونیم به حقوق بشر پی ببریم. از روی همون فطرت و وجدانی که خدا بهمون داده.
راجع به این اسمهایی که میگم خیلی کوتاه احساست رو بگو
هاشمی رفسنجانی
بهداد: سیاستمدار
بهروز وثوقی
بهداد: بهترین بازیگر تاریخ سینمای ایران
فردین
بهداد: سلطان سینما
قالیباف
بهداد: شهردار ژان والژان
هدیه تهرانی
بهداد: شوکران (نام فیلمی از بهروز افخمی)
رابرت دنیرو
بهداد: استاد بازیگری
فرهاد
بهداد: گنجشکک اشی مشی
فریدون فروغی
بهداد: قوزک پا (یکی از شعرهاش)
گروه بیتلها
بهداد: صفحه گرامافون
پینک فلوید
بهداد: بهترینها
التون جان
بهداد: خوب
محسن رضایی
بهداد: آقای طالقانی
باران کوثری
بهداد: رفیق خوب
جولیا رابرتز
بهداد: دهن گشاد….. نه. اون فیلمش زن زیبا
رؤیا نونهالی
بهداد: بازیگر خوب
مسعود کیمیایی
بهداد: کارگردان خوب
داریوش مهرجویی
بهداد: آرتیست به تمام معنا
حامد بهداد
بهداد: کوچیک شما
جیرانی: مخلصتم. متشکرم. مرسی
Comments are closed, but trackbacks and pingbacks are open.