گزارش میدانی نیویورک تایمز از زلزله کرمانشاه؛ «من زنده‌ام»

توماس اردبرینک،‌ خبرنگار نیویورک تایمز در گزارشی میدانی از زلزله مرگبار ۷.۳ ریشتری کرمانشاه نوشت.

معدل یاری، مردی ۳۵ ساله ایستاده در حالی که داشت لب‌های خود را می‌گزید، اسم همه‌ی آشنایانی که از دست داده را تکرار می‌کرد:‌ «امین، هاجر، طوبی، هژین، عبدالله، بشری» اینجا کوئیک حسن است؛ روستایی ۸۰۰ نفره در کوهپایه‌های زاگرس
ایرانی‌هایی که در نزدیکی مرز عراق زندگی می‌کنند با زلزله خو گرفته‌اند، آنها در منطقه‌ای زندگی می‌کنند که خطوط گسل از زیر آن عبور کرده و تخریبی که بعد لرزه زمین اتفاق می‌افتد اتفاق جدیدی نیست. با این وجود وقتی در روز یکشنبه زمین لرزید هیچکس در این منطقه آماده‌ یک تخریب وسیع و مرگ افراد نبود.

در این حادثه بیش از ۵۳۰ نفر کشته شدند، عددی که به خودی خود بزرگ است ولی در شرایط آن قرار گرفتن بسیار سخت‌تر است، این زلزله که غرب ایران را لرزاند بسیار مرگبارتر از زلزله ماه سپتامبر مکزیک بود و لرزه آن در ترکیه، لبنان، پاکستان و فلسطین اشغالی هم احساس شده است.
چند روز پیش یک روحانی با یک کوله پشتی، صندل و عمامه سنتی خود به کوئیک حسن آمد، اصغر زارعی به همراه چند نفر دیگر از شهر مقدس قم آمده تا به مردم کمک کند، اما او هم الان خود در مخروبه‌ها گم شده است. او می‌گوید: «من سعی می‌کنم که با مردم درباره خدا حرف بزنم و به آنها آرامش ذهنی دهم، این تنها کاری است که می‌توانم انجام بدهم و همچنین دعا کردن؛ یک نفر می‌تواند همیشه دعا کند.»
 برای دولت ایران زلزله موقعیتی برای آزمون منابع و توانایی‌ها بود تا اثبات کند هنگام بحران می‌تواند از شهروندانش مراقبت کند. شهروندان مختلف در اطراف ایران در تلویزیون و فضای مجازی اخبار متفاوتی خوانده‌اند که بازمانده‌ها دنبال نجات افراد دیگر هستند اما در واقعیت برای مردم زلزله‌زده مسایل بسیار پایه‌ای تر بود؛ بسیاری در مقابل سرما زیر چادرها جمع شده‌‍اند.
آیت الله خامنه‌ای رهبر ایران این زلزله را یک آزمون الهی برای مسئولان و مردم ایرانی دانست و حسن روحانی، رییس جمهور هم از این منطقه بازدید کرد و قول داد که کمک بیشتری کنند تا ساختمان‌ها دوباره ساخته شود. رپیس‌جمهور این فاجعه را برای همه ایرانی‌ها دردناک دانست.

بعد از دریافت اجازه از دولت برای بازدید از منطقه بحران زده من از غرب تهران به فرودگاه منطقه‌ای کرمانشاه سفر کردم، بعد از آن هم با آرش خاموشی به مدت ۲ ساعت رانندگی کردیم تا به شهر سرپل ذهاب و روستا‌های اطراف آن برسیم.
وارد خیابان اصلی شدیم در سمت چپ من یک کامیون راه ورود به مغازه را بسته بود و در سمت راست هم مجموعه‌ای آپارتمان‌ها بودند که بالکن آنها ریخته بود.
کامران مرادی از قصر شیرین آخرین شهر قبل از عراق می‌گوید: «من برای مراسم خاکسپاری آمده‌ام، هیچوقت چیزی شبیه این را ندیده بودم.»
اینجا منطقه‌ای است که به تراژدی‌ها عادت دارد، مردم اینجا بدترین چیزی که زندگی به سمت آنها پرتاب کرده را مزه کرده‌اند، بسیاری از آنها در جنگ ۸ ساله با عراق حضور داشتند. اما آنها اطمینان داشتند، آنها فکر می‌کردند می‌توانند به خانه‌هایی که همیشه آنجا هستند اتکا کنند.
محمد نظری یک بازمانده جنگ ۸ ساله در این رابطه می‌گوید: «من همه چیز را دیده‌ام.»
روز زلزله ساعت ۹ شب او داشت برنامه مورد علاقه‌اش را در تلویزیون می‌دید زمین لرزه اول برای او آشنا بود ولی سگ او داشت برای یک ساعت پارس می‌کرد به همین دلیل به بیرون رفت. فکر کرد که این زلزله هم مثل دیگر زلزله‌های کوچک عادی است.
به داخل رفت تا تلویزیون ببیند. چند لحظه بعد دیوارهای خانه او لرزیدند و در راهرو خانه دوید تا فرار کند، سکینه، همسرش هم پشت سرش دوید. نظری می‌گوید: در آن ثانیه‌ها فقط می‌توانید به نجات خود فکر کنید. در آن دقایق بعد از زلزله او خوشحال بوده و این حرف را تکرار می‌کرده: من زنده‌ام، زنده!

خارج از این منطقه مردم مسابقه می‌دادند تا کمک جمع کنند، در حالی که دولت ایران اعلام کرد به کمک خارجی نیاز ندارد ایرانی‌ها با هم جمع شدند.
نادر کریمی یک خبرنگار در این رابطه می‌گوید:‌ «بیایید صادق باشیم؛ ما مدیریت بحران نداریم، ولی همیشه مردم زیادی را برای کمک می‌فرستیم.»
از سویی آقای نظری و همسایگانش از نماینده خود در مجلس انتقاد می‌کردند: «فرهاد تجری که در روستای نزدیک اینجا به دنیا آمده کجا است؟ ما به او رای دادیم و الان به او نیاز داریم» این سوال را نظری پرسید.
در کوئیک حسن جایی که آقای یاری نام کسانی که دوست داشت را زمزمه می‌کرد آشنایان با خودروهایی پر از غذا رسیدند. یاری می‌گفت: ما هنوز چادری نداریم.افراد دیگر در روستا هم خسته شده بودند و امیدوار بودند دولت زودتر عمل کند.
در پایین خیابان زنی روی زمین نشسته بود و از شبی که قرار بود بیاید می‌ترسید: «پسر ۱۰ ساله‌ ما آرمان هنوز اینجا زیر آوار است، امشب کنار او می‌خوابیم.

در زرین‌جوب عزاداران روی صندلی‌هایی نشسته بودند برخی از آنها اشک می‌ریختند نه فقط بخاطر از دست دادن آشناهایشان بلکه بخاطر خانه‌ها، همسایه‌ها و روستاهایشان.
در این مراسم زهرا اسکندری از فامیل خود سیروس پیری گفت که در این زلزله جانش را از دست داده است، قبل از زلزله او مردی بود که در مراسم خاکسپاری همسایگان شرکت می‌کرد و به شکل رایگان قرآن می‌خواند.
هیچکسی نبود که در این مراسم بخواند.

دیگر مطالب

Comments are closed, but trackbacks and pingbacks are open.